برای چه بود که همهء مردم،به شدّت دور اسلام آمدند؛و مثل تشنه،بلافاصله دور اسلام گشتند؟در ابتدای کار،برای مردم رنج کشیده،نه دغدغهء توحید بود،نه نبوّت،نه معاد.تودهء مردم که بحث فلسفی و بحث علمی ندارند!توده های مردم،از ظلم به ستوه بودند،و به عدل اسلام پناه آوردند.
برای اینکه،اصل اوّلی که به عنوان اصل تازه اعلام گردید – که انبیاء دیگر،یعنی مکتب ها و مذهب های دیگران،به عنوان اصل اعلام نکردند،و مسئولیّت نپذیرفتند! – این بود که،مسئول است که عدالت را،به عنوان مسئولیّت،مسئولیّت خودِ مذهب،استقرار بدهد.
بعد،مردم شرق و غرب،پریشان و اسیر و زخم خورده از حکومت ظلم و حکومت غصب و استبداد،پناه آوردند به امامت،امامت اسلام؛قبل از همهء امام های ما.
اوّلین شعار توحید که اعلام می شود؛و بعد اسلام در مکّه شروع می شود؛عدالت و امامت،جزء ذات طرز تفکر اسلامی است؛که اگر از آن برداریم،مانند ادیانی که در تاریخ بوده،می شود؛و مردم چیز تازه ای گیرشان نمی آید.
بعد،این جاذبه و کمند دل ها – که امامت و عدالت بوده – مردم را می گیرد.بعد فرهنگ تشکیل می شود؛فلسفه تشکیل می شود؛تکامل و تمدّن ایجاد می شود؛و بعد،ارزش توحیدِ اسلام و فرقش با ثنویّت و نیز فرقش با«توحید،نبوّت،معادِ» ادیان دیگر معلوم می شود.
اوّل،مردم به خاطر عدالت و امامتِ اسلامِ نخستین،به اسلام گرویدند.بنابراین،اصولِ دینِ همهء ادیان،«توحید و نبوّت و معاد» است.و اصولِ مختصّ اسلام،«عدل و امامت» است.
فلسفهء «انتظار»،یعنی فلسفه ای که روشنفکر اندیشمند عدالتخواه را،در هر شرایطی که هست،به بدبینی و به یأس فلسفی و تاریخی دچار نخواهد کرد.
هیچ قومی و هیچ فرقه ای و مذهبی،مانند شیعه نیست؛که چهارده قرن بجنگد؛همهء رهبرانش نابود بشوند؛همه مسموم بشوند؛همه زندانی بشوند؛همه کشته بشوند؛همهء نهضت ها شکست بخورند؛و هیچ وقت دچار یأس هم نشده باشد!
چرا و چه عاملی،علیرغم این مدّت طولانی شکست و سختی و دشواری،این عقیده را،همچنان نیرومند و همچنان معتقد و همچنان خوشبین نگه داشته!اعتقاد به جبر تاریخ،بر اساس فلسفهء «انتظار مُنجی»!
ادامه دارد...